در دایره ای که آمد و رفتن ماست
او را نه به دایت نه نهایت پیداست
کس می نزند دمی در این معنی راست
کاین آمدن از کجا و رفتن به کجاست
در فصل بهار اگر بتی حور سرشت
یک ساغری دهد مرا بر لب کشت
هر چند به نزد عامه این باشد زشت
سگ به زمن است اگر برم نام بهشت
دریاب که از روح جدا خواهی رفت
در پرده اسرار فنا خواهی رفت
می نوش ندانی از کجا آمده ای
خوش باش ندانی به کجا خواهی رفت